چگونه آنچه میخوانید را به خاطر بسپارید
این اتفاق مدام میافتد: کتاب شگفتانگیزی میخوانید—آنقدر سرشار از خرد که فکر میکنید قرار است برای همیشه زندگیتان را تغییر دهد. بعد… این اتفاق نمیافتد. چرا؟ چون وقتی بالاخره در موقعیتی قرار میگیرید که میتوانستید از بینشهایش استفاده کنید، همه را کاملاً فراموش کردهاید. زمان ارزشمندترین منبع ماست، پس نباید آن را هدر دهیم. سرمایهگذاریای که روی خواندن میکنیم باید اثری مثبت و بادوام بر زندگیمان داشته باشد.
یادگیری یعنی بتوانیم از اطلاعات تازه استفاده کنیم. روند پایهای یادگیری از «تأمل» و «بازخورد» تشکیل میشود. ما از طریق تأمل بر تجربه—تجربهٔ خودمان یا دیگران—حقایق و مفاهیم را میآموزیم. اگر چیزی بخوانید و زمانی برای فکر کردن دربارهٔ آنچه خواندهاید نگذارید، نخواهید توانست از هیچکدام از خردی که در معرضش قرار گرفتهاید استفاده کنید.
یکی از دلایلی که کتاب میخوانیم این است که جزئیات غنی و درهمتنیدهای ارائه میدهند و به ما اجازه میدهند دنیای نویسنده را ببینیم و با او همسفر شویم. مغز ما میتواند نهفقط ایدههای نویسنده، بلکه این را هم بیاموزد که نتیجهگیریهای او دربارهٔ شیوهٔ زیستن چه زمانی احتمالاً کار میکند و چه زمانی احتمالاً شکست میخورد (به لطف انبوه جزئیاتی که نویسندگان دربارهٔ تجربهها و فرایندهای فکریشان به اشتراک میگذارند).
اما اگر قرار باشد بعد از خواندن این مقاله فقط شش نکته یادتان بماند، این «حقایق» دربارهٔ خواندن باشد:
• کیفیت مهمتر از کمیت است. اگر ماهی یک کتاب بخوانید اما آن را کاملاً درک و جذب کنید، از کسی که نیمی از کتابخانه را بیدقت ورق میزند بهتر خواهید بود.
• تندخوانی افسانهای بیش نیست. گرفتن شِمای کلی با جذبِ درسها دو چیز متفاوتاند. این دو را بهاشتباه نگیرید.
• اپلیکیشنها و ابزارهای فانتزی لازم نیست. یک دفترچه، کارتهای ایندکس و یک خودکار کاملاً کافی است.
• نباید چیزهایی را بخوانیم که کسلمان میکنند. زندگی خیلی کوتاهتر از آن است.
در این مقاله، چندین راهکار برای بهرهگیری بیشتر از آنچه میخوانید بررسی میکنیم. لازم نیست همهٔ این راهکارها را برای هر کتاب به کار ببرید. استفاده از فقط یکیدو تا از آنها—چه بخواهید فلسفهٔ تازهای یاد بگیرید، چه رمانی بخوانید—میتواند به حفظ بهتر مطالب و ایجاد پیوندهای عمیقتر کمک کند.
آنچه میخوانید میتواند دسترسی به دانشی بیکران بدهد؛ اما چگونه خواندن، مسیر زندگیتان را عوض میکند.
خواندنِ فعال
«هر بار کتاب بزرگی میخواندم احساس میکردم دارم نوعی نقشه میخوانم—نقشهٔ گنج—و گنجی که به آن راهنمایی میشدم در واقع خودِ من بود. اما هر نقشه ناقص بود و فقط اگر همهٔ کتابها را میخواندم گنج را پیدا میکردم؛ و بنابراین فرایند یافتن بهترین خودم مأموریتی بیپایان بود. و خودِ کتابها هم انگار همین ایده را بازتاب میدادند. برای همین است که طرحِ هر کتابی را میتوان به این تقلیل داد که «کسی در جستوجوی چیزی است».» —مت هیگ، دلایلی برای زنده ماندن
اگر صرفاً برای تفریح میخوانید یا نمیخواهید چیزی را به خاطر بسپارید، این مقاله به کارتان نمیآید. گاهی خواندن صرفاً سرگرمی است، و این عالی است. اما اگر میخواهید از یک کتاب دانشی ارزشمند بگیرید، نخستین گام برای بهرهگیری بیشتر از خواندن این است که فعال باشید. «خواندنِ فعال» چیست؟
خواندنِ فعال یعنی در همهٔ مراحلِ خواندن با کتاب با فکر درگیر شوید؛ از تصمیم برای خواندن گرفته تا تأملِ پس از پایان، برنامه داشته باشید که چطور میخواهید آنچه در کتاب است را جذب و یاد بگیرید.
کتابها وارد ذهنِ سفید و خالی نمیشوند. هر بار کتابی برمیداریم، محتوا باید با آنچه از قبل فکر میکنیم میدانیم رقابت کند. جا باز کردن برای کتاب—و خردی که ممکن است در آن باشد—نیاز دارد هنگام خواندن سؤال و تأمل کنید.
مثلاً از خودتان بپرسید:
• کتاب چه نسبتی با موضوعاتی دارد که قبلاً میشناسید؟
• چه چیزِ کتاب شما را به چالش میکشد؟
• پیشفرضهایتان دربارهٔ موضوع چیست و چطور میتوانید موقتاً کنارشان بگذارید؟
خواندنِ فعال به شما کمک میکند در داربستِ مدلهای ذهنی خود پیوند برقرار کنید. پیوندها حافظه را تقویت میکنند.
به کتابهایی که در مدرسه خواندهاید فکر کنید. با وجود گذشت زمان، خیلیها هنوز شگفتانگیز مقدار زیادی از آنها را به یاد دارند. حتی اگر جزئیات کمرنگ شده باشد، دستکم طرح کلی، شخصیتهای اصلی و درونمایهها را به خاطر داریم. چرا؟ چون احتمالاً آن کتابها را منفعلانه نخواندهایم: مجبور بودیم فعال بخوانیم—با بحثهای کلاسی، نوبتی بلندخوانی، بازی کردنِ صحنهها یا حتی دیدنِ اقتباسهای سینمایی. خیلیها هنوز قلعهٔ حیوانات را به یاد دارند.
هدف اول شما هنگام خواندن این است که مصرفکنندهٔ منفعل نباشید. میخواهید بهتر شوید، چیزی بیاموزید و تفکر انتقادیتان را پرورش دهید. اگر معلم ادبیات خوبی داشتهاید، این را در عمل دیدهاید.
برای اینکه از هر کتاب بیشترین بهره را ببریم، حیاتی است بدانیم چگونه نتیجهگیریهایمان را ثبت، بازتاب و به عمل تبدیل کنیم.
بخش بزرگی از موفقیت در خواندن به آمادهسازی برمیگردد. کارهایی که پیش از خواندن میکنید از آنچه فکر میکنید مهمتر است. این پنج راهبرد به ورود به حالوهوای خواندنِ فعال کمک میکند:
انتخاب کتابهای عالی
«پیش از آنکه حرف بزنی فکر کن. پیش از آنکه فکر کنی، بخوان.» —فرن لبوویتز
قانونی برای انتخاب کتاب وجود ندارد. لازم نیست پرفروشها، کلاسیکها یا کتابهایی را بخوانیم که همه دربارهشان سروصدا میکنند. اینجا مدرسه نیست و فهرست «مطالعهٔ اجباری» نداریم. حتی از خواندن چیزهایی که دیگران نمیخوانند سود میبرید، چون به بینشهایی دست مییابید که دستِ همه نیست. تمرکز کنید روی ترکیبی از کتابهایی که: ۱) از آزمون زمان سربلند بیرون آمدهاند؛ ۲) کنجکاوی شما را تحریک میکنند؛ یا ۳) شما را به چالش میکشند.
هرچه کتاب برای ما جالبتر و مرتبطتر باشد، احتمالِ به خاطر سپردنِ محتوایش بیشتر است. برای کتابهای قدیمیتر یا ترجمهشده، نسخهٔ برتر را پیدا کنید.
کمی زمینه دستوپا کنید
شروع خوبی برای گرفتنِ زمینه این است که پیشاپیش کمی دربارهٔ کتاب جستوجو کنید. بعضی کتابها—مثلاً اتحادیهٔ ابلهان نوشتهٔ جان کندی تول یا بهشت نوشتهٔ تونی موریسون—وقتی از زندگیِ نویسنده و زمانومکانِ داستان خبر داشته باشیم معنای غنیتری پیدا میکنند.
برای کتابهای قدیمی، زمینهٔ تاریخی را درک کنید. برای کتابهای نوشتهشده در کشورِ ناآشنا، زمینهٔ فرهنگی را بفهمید. پرسشهای مفید:
• چرا نویسنده این را نوشت؟ پیشینهاش چیست؟ دیگر چه نوشته؟
• کجا نوشته شد؟ در فرایند نوشتن نکتهٔ جالبی بوده؟
• وضعیت سیاسی/اقتصادی/فرهنگیِ زمانِ نگارش چه بود؟
• آیا کتاب ترجمه یا تجدیدچاپ شده؟
• همزمان با نوشتن چه رویداد مهمی رخ داد—جنگ، رکود، تغییر رهبری، فناوری نو؟
• جهان در زمانی که داستان (در داستانپردازی) رخ میدهد چگونه بود؟
لازم نیست این کارها را بکنید، اما اگر میخواهید از کتاب خیلی چیز دربیاورید جهش بزرگی ایجاد میکند.
چراییِ خود را بدانید
برای چه این کتاب را میخوانید؟ سرگرمی؟ فهمیدنِ چیزی یا کسی که نمیشناسید؟ بهتر شدن در کارتان؟ بهبود سلامت؟ یادگیری مهارتی تازه؟ کمک به ساختن کسبوکار؟
باید ایدهای داشته باشید که میخواهید چه از کتاب بگیرید. اگر بیهدف بخوانید، چیزی در ذهنتان نمیماند. اگر دنبال بینشهای کسبوکارید، به همان هدف بخوانید.
گاهبهگاه بپرسید: از این داستان چه میآموزم؟ چه چیزهایی با چالشهای من موازی است؟ تفاوتها کدام است؟ بینشهایی که میگیرم را چگونه به کار ببندم؟
هوشمندانه مرور کنید (اسکیم)
پیش از شروع (بهویژه در غیرداستانی)، فهرست مندرجات، پیشگفتار، معرفی و جلد داخلی را مرور کنید تا درکی از موضوع پیدا کنید. از این اطلاعات برای تنظیم توقعات و پالایشِ آنچه دنبالش هستید استفاده کنید.
کتابنامه نیز لحن و دامنهٔ کتاب را نشان میدهد. نویسندگان برای هر کتاب صدها کتاب میخوانند؛ پس کتابِ خوب کتابنامهای پربار دارد. بعد از خواندن، دوباره کتابنامه را ببینید و کتابهای جذابِ بعدی را یادداشت کنید.
کتاب را با محیط خودتان جفتوجور کنید
هرچند همیشه عملی نیست، اما همسانسازی کتابها با مکان و شرایط میتواند قدرتمند باشد. کتابها وقتی بخشی از تجربه میشوند طنینِ بیشتری دارند.
به وضعیتِ فعلیتان نگاه کنید و ژانرها یا نویسندگانی برگزینید که به عبور از چالشها کمک کنند یا دیدگاهی نو بدهند. هر وضعیتی که داشته باشید، کسی پیشتر همانجا بوده، همان احساسها و فکرها را داشته و دربارهاش نوشته است. یافتنِ آنها با شماست.
اگر پزشک بودیم، کتاب تجویز میکردیم. آنها میتوانند قدرتمند و درمانگر باشند.
به خاطر سپردنِ آنچه میخوانید
«چیزهایی که دنبالش هستی، مانتاگ، در جهان وجود دارد، اما تنها راهی که یک آدم معمولی میتواند نودونه درصدشان را ببیند این است که در کتابهاست.» —ری بردبری، فارنهایت ۴۵۱
حالا که فعال میخوانید، عمیقتر با کتاب درگیر شدهاید. دارید با زندگی خود پیوند برقرار میکنید و امکانها و فرصتهای تازه میبینید. گام بعدی این است که مطمئن شوید آنچه مهم است را به خاطر میسپارید. حتی کوشاترین ما در مشغلهٔ زندگی گرفتار میشویم و پیوندهای هنوز-ظریفِ ساختهشده حین خواندن از دست میرود. اما میتوانیم کمکشان کنیم.
اگر در حین خواندن این پنج کار را بکنید، بیشترِ مطالب یادتان میماند.
یادداشتبرداری کنید
یادداشتبرداری بنیانی برای تأمل و یکپارچهسازیِ آموختهها در ذهن است.
بهترین تکنیک همان است که برای شما کار کند و پایبندی به آن آسان باشد. سیستمهای بیشماری وجود دارد؛ یکی را بگیرید و آنقدر بومیسازی کنید تا «سیستمِ خودتان» شود. بعضیها کارتهای ایندکس یا «دفترچهٔ گزیدهگو» (commonplace book) را ترجیح میدهند؛ بعضی سیستم دیجیتال. یادداشتها برای نویسندگان بسیار مفیدند، اما همه (نه فقط نویسندگان) از آن سود میبرند.
در چگونه یادداشتهای هوشمند برداریم، زنکه آهرنس رویکردی پیشنهاد میکند که کتابهای خواندهشده را بخشی ماندگار از اندیشهٔ شما میکند. اگر هرگز یادداشتبرداری مؤثر نداشتهاید، کتابِ او نقطهٔ شروع خوبی است. اما در نهایت باید سیستم را با اهداف و عاداتِ خودتان وفق دهید—حتی اگر داستان میخوانید و میخواهید ساختار قصه و سبک را از استادان بیاموزید.
ما سالها رویکردهای مختلف را آزمودهایم و حتی روشی ساختهایم که هر روز استفاده میکنیم: روشِ برگهٔ سفید. اینطور کار میکند:
• پیش از شروع کتاب، برگهای سفید بردارید و هرچه دربارهٔ موضوع/کتاب میدانید بنویسید—نوعی نقشهٔ ذهنی.
• بعد از هر نوبت خواندن، با رنگی دیگر به آن اضافه کنید.
• پیش از نوبت بعدی، همان صفحه را مرور کنید.
• پس از اتمام، برگه را در یک زونکن بگذارید و دورهای مرورش کنید.
این روش مغز را پریم میکند و نشان میدهد چه میآموزید. اولِ کار مجبور میشوید حافظهتان را کاوش کنید و آنچه میدانید (یا فکر میکنید میدانید) را روی کاغذ بیاورید. با خواندن، رشد دانش را میبینید. مرورِ برگه پیش از نوبت بعدی، داربست و ایدههای کلیدی را زنده میکند و پیوندها را میسازد. مرور دورهای زونکن برای تسلط عمیق و پیوند میانرشتهای ضروری است.
روش کارآمدِ دیگر: از هر فصل خلاصهٔ کوتاهی بنویسید و گزیدههای معنادار را یادداشت کنید. سادهسازی سخت است؟ تصور کنید کسی روی شانهتان زده و از شما خواسته فصلِ تمامشده را برایش توضیح دهید—کسی که هیچ پیشزمینهای ندارد. چطور برای او شرح میدهید؟
خلاصهٔ هر فصل را همانجا، بلافاصله بنویسید. فردا که ادامه میدهید، دو خلاصهٔ قبلی را بخوانید تا ذهنتان در ریل درست بیفتد.
متمرکز بمانید
تصمیم بگیرید در زمان خواندن فقط روی کتاب تمرکز کنید—نه توییتر، نه ایمیل، نه موبایل، نه تلویزیون، نه خیره شدن به هوا! فهم و جذب کتاب—بهخصوص اگر سنگین باشد—تمرکز عمیق میخواهد. ما دنبال خواندنِ فعال هستیم؛ و این یعنی تمرکز.
نیکلاس کار در کمعمقها مینویسد: «در فضاهای آرامی که با خواندنِ طولانی و بیوقفهٔ یک کتاب گشوده میشود، مردم پیوندهای خودشان را میساختند، استنتاجها و قیاسهای خودشان را شکل میدادند، و ایدههای خودشان را پرورش میدادند. آنها عمیق میاندیشیدند همانطور که عمیق میخواندند.»
اگر دنبال نتیجهاید—تغییری ملموس—باید هنگام خواندن درگیر شوید، و این تمرکز میخواهد. اگر کتاب سخت یا بلند است، روزی ۲۵ صفحه تعهد بدهید. کمکم پیش میروید، اما بدون دلزدگی تمامش میکنید.
در کتاب حاشیهنویسی کنید
بیشترِ ما از کودکی یاد گرفتهایم کتابها را «مقدس» بدانیم—نه تا کردنِ گوشهٔ صفحه، نه نوشتن در حاشیه. اما اگر میخواهید آنچه میخوانید را به خاطر بسپارید و امکانش را دارید، فراموش کنید که کتاب باید «مثل نو» بماند.
در حاشیه دلسیر بنویسید. هرچه بیشتر بنویسید، ذهنتان فعالتر میماند. اگر نمیتوانید روی خودِ کتاب بنویسید، روی کاغذ جداگانه بنویسید و شمارهٔ صفحه را یادداشت کنید.
پیوندها و حاشیهافکار را بنویسید، بخشهای کلیدی را خط بکشید و عادتِ گفتوگو با نویسنده را بسازید. بعضیها شاخصِ شخصی میسازند یا از علائم اختصاری استفاده میکنند.
اولین بار ممکن است دلهرهآور باشد، اما در درازمدت به فهمی غنی و حس اتصال با نویسنده میانجامد.
پیوندهای ذهنی بسازید
کتابها در خلأ وجود ندارند. هر مفهوم یا واقعیتی میتواند به بیشمار چیز دیگر وصل شود. تلاشِ آگاهانه برای ساختنِ پیوندها راهی پربازده برای یادسپاری بهتر است.
تصویرسازی ذهنیِ زنده یکی از مؤثرترین تکنیکها برای به خاطر سپردنِ هرچیز است—از جمله خواندهها. هنگام مواجهه با گذرگاه یا مفهومی مهم مکث کنید و آن را مجسم کنید؛ آن تصویر را با وصل کردن به ایدههای ازپیشموجود، برجسته و متمایز کنید.
راه دیگر آویختنِ همه چیز به داربستِ مدلهای ذهنی است. داشتن مجموعهای از مفاهیم عمدی، فهم و همنهشتی (سینتز) را آسانتر میکند، چون اجازه میدهد به دانستههای قبلی وصل کنید. دانش وقتی به چیزی که از قبل میفهمیم متصل شود بهتر میچسبد.
استفاده از مدلها حین خواندن میتواند خروجی را بیشتر کند. مثالهایی از مسیرهایی که باز میکنند:
• سوگیری تأیید: کدام بخشها را نادیده میگیرم؟ آیا کتاب فقط عقایدم را تأیید میکند؟ اگر با هیچ نکتهای مخالفت ندارم، شاید سوگیری تأیید کار دستم داده.
• بهروزرسانی بیزی: در پرتو این کتاب، کدام نظرهایم را باید تغییر دهم؟ چگونه جهانبینیام را بهروز کنم؟
• مشوقها: انگیزهٔ شخصیتها یا نویسنده چیست؟ دنبال چه هستند؟
• سوگیری در دسترسبودن: کتابهای اخیر چگونه درک من از این یکی را شکل میدهند؟ آیا بهخاطر برجستگی، به بخشهایی بیشازحد اهمیت میدهم؟
• اثبات اجتماعی: پرفروشی، نظر دیگران، رتبهها چگونه برداشت مرا دستکاری میکنند؟
• سوگیری بقا: آیا این کتابِ غیرداستانی نمایندهٔ واقعیت است یا نرخهای پایه نادیده گرفته شده؟
• کارایی/فایده: اگر کتاب توصیه میدهد، کاربرد عملی دارد؟ نقطهٔ بازده نزولی کجاست؟
وقتی حوصلهتان سر رفت، متوقف شوید
لازم نیست آنچه را شروع کردهاید تمام کنید. قاعدتاً آدمهای کتابدوست هرگز کتاب بد را به پایان نمیرسانند.
شوپنهاور میگفت: «از کتابهای بد هرچه کمتر بخوانی بهتر، از کتابهای خوب هرچه بیشتر بخوانی بهتر: کتابهای بد زهرِ ذهناند؛ ذهن را تباه میکنند.» زندگی بسیار کوتاهتر از آن است که کتاب بد را تمام کنیم. بیرحم باشید و نگذارید «هزینهٔ ازدسترفته» شما را گروگان بگیرد.
نانسی پرل «قانون ۵۰» را پیشنهاد میکند: ۵۰ صفحهٔ اول را بخوانید و بعد تصمیم بگیرید. ویژگی جالبش: بعد از ۵۰سالگی، سنتان را از ۱۰۰ کم کنید و به همان تعداد صفحه بخوانید. او مینویسد: اگر تهِ صفحهٔ ۵۰ فقط میخواهید بدانید «چه کسی با چه کسی ازدواج میکند» یا «قاتل کیست»، به صفحهٔ آخر بروید و بفهمید! … وقتی ۱۰۰ ساله شدید، مجازید از روی جلد قضاوت کنید.
خب، بعدش چه؟
کتاب را تمام کردهاید. حالا چه؟ چگونه از آموختهها استفاده کنید؟ فقط با حسی مبهم از «اوه، باید دقیقاً همان کاری را بکنم که نویسنده گفت» نروید. زمان بگذارید و طرحی برای پیادهسازی درسهای کلیدی بچینید.
آموختهها را به کار ببندید
خواندن کافی نیست. باید دانش را در بافت قرار دهیم: کی کار میکند؟ کی کار نمیکند؟ کجا به کارم میآید؟ متغیرهای کلیدی کداماند؟ اگر چیزی را فوراً به کار ببندید، یادگیری تقویت میشود و معنا میگیرد.
راه دیگری برای تقویت یادگیری، بهکارگیری تکنیک فاینمن است—الگوریتمی برای یادگیری تضمینی: مفهومی را برگزینید، آن را به کسی ناآشنا بیاموزید، شکافهای فهم خود را بیابید و به منبع برگردید، سپس مرور و سادهسازی کنید.
آموختن به دیگران راهی قدرتمند برای تثبیت اطلاعات در ذهن است. بعد از تمام کردن کتاب، نزدیکترین فردِ علاقمند را پیدا کنید و برایش توضیح دهید. باید اصطلاحات را حذف/توضیح کنید، بگویید چرا این اطلاعات معنا دارند و منطق نویسنده را قدمبهقدم طی کنید. ساده به نظر میرسد—تا وقتی امتحانش نکردهاید!
اگر کسی پیرامونتان علاقهمند نیست، مروری بنویسید که دیگران بتوانند دربارهاش نظر بدهند و بحث کنند.
برای «خوداندیشی»، باید دیدگاههایتان را بازتاب دهید و ببینید در برابر بازخورد چگونه دوام میآورد.
یادداشتهایتان را قابل جستوجو کنید
راههای بیپایانی برای سازماندهی یادداشتها هست: بر اساس کتاب، نویسنده، موضوع یا زمانِ خواندن. مهم نیست کدام را برمیگزینید، مهم این است که بعداً بتوانید پیدایشان کنید.
داشتن فهرستی از هرآنچه از خواندن آموختهاید منبعی بیقیمت میسازد که هر وقت ایده، الهام یا تأیید میخواهید به آن رجوع میکنید. در طول سالها، «بانکِ خرد» شخصی میسازید برای زمانهای بحران، عدمقطعیت یا نیاز.
ژنرال جیم مَتیس مینویسد: «به لطف خواندن، هرگز در هیچ وضعیتی غافلگیر نشدهام و هرگز درمانده نبودهام از اینکه مسئلهای پیشتر چگونه—موفق یا ناموفق—حل شده است. خواندن همهٔ پاسخها را نمیدهد، اما مسیری را که معمولاً تاریک است روشن میکند.»
گزینههای فهرستبرداری:
• جعبهٔ کارتهای ایندکس (ترجیحاً بر اساس موضوع/نویسنده/زمان مرتب). جابهجایی آسان است.
• دفترچهٔ گزیدهگو (باز هم مرتبشده).
• سیستم دیجیتال مثل Evernote، OneNote یا حتی Word. مزیت بزرگ: قابلیت جستوجو.
• برای مرور دورهای زمان مشخص کنید.
دوبارهخوانی (اگر خواستید)
«خیلی بخوان. از یک کتاب انتظار چیزی بزرگ داشته باش—چیزی والا یا ژرفکننده. هیچ کتابی ارزش یکبار خواندن را ندارد مگر آنکه ارزش دوباره خواندن را داشته باشد.» —سوزان سونتاگ
کتابهای زیادی را فقط مرور کن، تعداد کمی را بخوان، و بهترینها را بلافاصله دو بار دوبارهخوانی کن. شاید دوبارهخوانی اتلاف وقت به نظر برسد، چون هزاران کتاب دیگر هست؛ اما این سوءفهمِ فرایند یادگیری است. بهترین زمان برای شروع دوبارهخوانیِ یک کتاب عالی، وقتی است که همین الان تمامش کردهاید. هدف، «بیشتر خواندن» نیست؛ بیشتر دانستن است.
اگر میخواهیم یادهایی ماندگار بسازیم، دوبارهخوانی کتابهای خوب اهمیت بسیار دارد. تکرار برای ساختن حافظه حیاتی است.
منبع:
www.fs.blog/remember-books