راهنمای خرید               

 کتابنامۀ ۱۴۰۴ نشر چترنگ 


داستان ادبی چیست؟ ویژگی‌ها، مثال‌ها و تفاوت با داستان ژانری
شنبه, ۰۳ آبان,۱۴۰۴

داستان ادبی چیست؟ ویژگی‌ها، مثال‌ها و تفاوت با داستان ژانری

داستان ادبی چیست؟

 
داستان ادبی (Literary Fiction) دسته‌ای از رمان‌هاست که در آن سبک نوشتار، شخصیت‌پردازی و درون‌مایه بر طرح داستان (Plot) برتری دارد.
این نوع داستان معمولاً در تقابل با «داستان‌های ژانری» و «داستان‌های تجاری» تعریف می‌شود؛ آثاری که از الگوها، کلیشه‌ها و انتظارات خاصی در روند روایت پیروی می‌کنند.
اما داستان ادبی از چنین نشانه‌های داستان‌محورِ مشخصی پیروی نمی‌کند.
گرچه تعریف دقیق این دسته دشوار است، اما وقتی با ویژگی‌هایش آشنا شوید، به‌راحتی می‌توانید آن را تشخیص دهید.
در این راهنمای کوتاه، این نوع خاص از داستان را بررسی می‌کنیم و نکاتی برای نوشتن با ذهنیت خوانندگان آثار ادبی به شما خواهیم داد.

داستان ادبی یک ژانر مستقل نیست

به‌ندرت پیش می‌آید که رمانی با عنوان «داستان ادبی» بازاریابی یا در قفسۀ کتابفروشی‌ها جداگانه چیده شود.
دلیلش آن است که داستان ادبی با وجود تفاوت‌هایش، همچنان برخی ویژگی‌های داستان ژانری یا تجاری را دارد — هرچند این ویژگی‌ها در آن ظریف‌تر و کمتر آشکارند.
اما حتی اگر در کنار آثار تجاری هم قرار گیرد، نشانه‌هایی وجود دارند که داستان ادبی را از بقیه متمایز می‌کنند.

داستان ادبی، دسته‌ای «پرستیژی» در نشر است

رمان‌های ادبی معمولاً به‌عنوان آثار پرارزش و هنری در فهرست ناشران جای می‌گیرند؛ آثاری از نویسندگانی که به‌عنوان «هنرمندان کلمه» شناخته می‌شوند.
به همین دلیل، حتی آثار نخست نویسندگان تازه‌کار در این حوزه اغلب ابتدا در قالب جلدسخت منتشر می‌شوند.
اگر در کتاب‌فروشی رمانی تازه با جلدسخت را در ویترین می‌بینید، به‌احتمال زیاد با اثری از داستان ادبی روبه‌رو هستید.
این استراتژی نه‌تنها به کتاب شانس دیده شدن توسط خوانندگان جدی را می‌دهد، بلکه احتمال نقد شدن آن را هم افزایش می‌دهد.
به گفتۀ سردبیر مجلۀ The Bookseller در سال ۲۰۱۸، برخی منتقدان ادبی تنها رمان‌هایی را بررسی می‌کنند که در قالب جلدسخت منتشر شده‌اند.
کتاب‌های این دسته معمولاً در رقابت برای بزرگ‌ترین جوایز ادبی جهان نیز حضور دارند — مانند جایزۀ بوکر (Booker Prize) یا جایزۀ پولیتزر برای داستان.
بنابراین اگر روی جلد کتابی برچسبی با عنوان «نامزد جایزۀ معتبر» دیدید، به‌احتمال زیاد با اثری از داستان ادبی روبه‌رو هستید.

در داستان ادبی، سبک و درون‌مایه برتری دارند

یکی از ویژگی‌های اساسی داستان ادبی، توجه ویژه به سبک نوشتار است — سبکی که خود در خدمت تقویت درون‌مایۀ اثر قرار می‌گیرد.
اغلب تصور می‌شود که نثر ادبی باید «سنگین» و «دشوارفهم» باشد، و همین باور باعث شده نسل‌هایی از نویسندگان تازه‌کار نثر خود را از استعاره‌ها و جمله‌های طولانی انباشته کنند.
اما این تصوّر همواره درست نیست. بسیاری از نویسندگان ادبی در واقع نثری ساده و فشرده دارند.
جورج اورول می‌گفت: «هرگز از واژه‌ای دشوار استفاده نکن، وقتی واژه‌ای ساده همان کار را انجام می‌دهد».
یا همینگوی که نثر مختصر و موجزش نسل‌ها نویسنده را آموخت که «کمتر، بیشتر است».
بنابراین، ویژگی اصلی داستان ادبی سبک خاص زبانی نیست، بلکه تأثیر نثر بر خواننده و نحوۀ انتقال درون‌مایۀ اثر است.

درون‌مایه‌ها در داستان ادبی عمیق‌تر بررسی می‌شوند

البته داستان ادبی فقط دربارۀ نثر زیبا نیست؛ بلکه معنا و درون‌مایه در آن اهمیت یکسانی دارد.
زیبایی صدا زمانی معنا دارد که چیزی برای گفتن وجود داشته باشد.
این آثار معمولاً مفاهیم «جدی» را بررسی می‌کنند — مانند سیاست، مسائل اجتماعی یا کشمکش‌های روانی.
تفاوت اصلی با داستان ژانری در عمق پرداخت موضوعات است.
برای مثال، مزرعۀ حیوانات از جورج اورول به خاطر محتوای سیاسی‌اش شناخته می‌شود.
شخصیت‌ها و رویدادها در خدمت استعارۀ بزرگ‌تر رمان هستند: روایتی تمثیلی از انقلاب روسیه.
به همین دلیل، نویسندگان این حوزه باید زمان و اندیشۀ بسیاری صرف کنند تا به درک عمیقی از رفتار، احساس و واکنش شخصیت‌ها در موقعیت‌های واقعی برسند.

تمرکز اغلب بر یک درون‌مایۀ مرکزی است

ممکن است بپرسید چرا بازی‌های مرگبار (The Hunger Games) با وجود پرداختن به نابرابری اجتماعی، در ردۀ داستان ادبی قرار نمی‌گیرد؟
زیرا تمرکز آن بیشتر بر عاشقانه، بلوغ شخصیت و کنش پرهیجان است.
درون‌مایه‌های اجتماعی در آن چاشنی‌اند، نه اصل غذا.
در حالی‌که در داستان ادبی، همین درون‌مایه‌ها بنیان اصلی اثر را تشکیل می‌دهند.

شخصیت‌پردازی، ستون اصلی داستان ادبی است

در داستان‌های ژانری، تمرکز بر طرح داستان ممکن است فرصت پرداخت عمیق به درون شخصیت‌ها را محدود کند.
در مقابل، در داستان ادبی، شخصیت‌ها معمولاً خاکستری و پیچیده‌اند — نه کاملاً خوب و نه کاملاً بد.
نمونۀ مشهور آن ناتور دشت از جی.دی. سلینجر است.
شخصیت اصلی، «هولدن کالفیلد»، نوجوانی بدبین و منتقد است که گاه رفتارهایی ناخوشایند دارد، اما عمق روانی او خواننده را جذب می‌کند.
سلینجر او را دوست‌داشتنی نمی‌سازد، بلکه باعث می‌شود خواننده با او همدلی کند — کاری که از هر نویسنده‌ای برنمی‌آید.
این توانایی در برانگیختن اندیشه و احساس، از نشانه‌های بارز داستان ادبی است.

لحن داستان ادبی معمولاً واقع‌گرایانه و درون‌نگر است

آثاری چون موش‌ها و آدم‌ها (استاین‌بک)، خانم دالووی (ویرجینیا وولف) و بازماندۀ روز (کازوئو ایشی‌گورو) همگی بر احساسات و واکنش‌های انسان در موقعیت‌های واقعی تمرکز دارند.
در موش‌ها و آدم‌ها، کشمکش اصلی نه بین انسان‌ها، بلکه در ذهن جورج، شخصیت اصلی، جریان دارد؛ او میان غرایز بقا و وفاداری به دوست ساده‌دلش در تعارض است.
در خانم دالووی، خواننده تنها یک روز از زندگی کلاریسا دالووی را دنبال می‌کند تا در پایان او را در آشتی با زمان حال بیابد.
و در بازماندۀ روز، پیش‌خدمت انگلیسی درمی‌یابد که وسواس شغلی و ترس از صمیمیت، عمرش را بر باد داده است.

داستان ادبی دربارۀ «سفر» است، نه پایان

پایان‌های غم‌انگیز و مبهم در داستان ادبی متداول‌اند، اما آنچه اهمیت دارد مسیر تحول شخصیت‌ها است.
در این آثار خبری از «پایان خوشِ قطعی» نیست؛ زندگی شخصیت‌ها پس از آخرین صفحه نیز ادامه دارد، و خواننده در ذهن خود آن را دنبال می‌کند.
همین حس تداوم است که داستان ادبی را واقعی‌تر می‌سازد.

اما داستان ادبی همیشه واقع‌گرایانه نیست!

این نوع نوشتار الزماً دربارۀ آدم‌های افسرده در آپارتمان‌های تاریک نیست.
داستان ادبی می‌تواند فانتزی و غیرواقعی هم باشد، به شرطی که درون انسان و مضمون‌های جهانی را باورپذیر نشان دهد.
برای نمونه، رمان پیرانزی از سوزانا کلارک اثری فانتزی‌ادبی است که دربارۀ مردی تنها در هزارتویی عظیم و پر از مجسمه روایت می‌شود.
با وجود فضای خیال‌انگیز، درون‌مایه‌های «هویت» و «انزوا» در آن کاملاً انسانی‌اند.
همچنین زنی در لباس سیاه از سوزان هیل، که مرز میان وحشت گوتیک و ادبی را محو می‌کند، با تمرکز بر ذهن و ترس‌های شخصیت اصلی، نمونه‌ی دیگری از داستان ادبی در قالبی غیرواقع‌گراست.

آزادی بیشتر در ساختار و تجربه‌گرایی

نویسندگان داستان ادبی مخاطبانی دارند که از چالش فکری استقبال می‌کنند.
در حالی‌که خوانندگان آثار ژانری معمولاً انتظار دارند داستان با ریتم تند پیش برود، مخاطبان داستان ادبی صبورترند و می‌دانند که شروع کند ممکن است به پایانی عمیق منتهی شود.
برای مثال، آساسین کور (The Blind Assassin) از مارگارت اتوود روایتی آرام و تدریجی دارد، اما در نهایت ساختار چندلایه‌اش موجب شکل‌گیری یکی از تأثیرگذارترین داستان‌ها می‌شود.
بسیاری از نویسندگان ادبی با فرم و ساختار بازی می‌کنند.
سارا واترز در نگهبان شب (The Night Watch) روایت خود را به‌صورت معکوس پیش می‌برد — از سال ۱۹۴۷ به گذشته.
این ساختار ذهن خواننده را وادار می‌کند تا به‌جای کنجکاوی دربارۀ آینده، در گذشته کندوکاو کند.
ساختارهای تجربی همیشه صرفاً برای پیچیدگی نیستند، بلکه برای غوطه‌ور کردن خواننده در ذهن و جهان شخصیت‌ها به کار می‌روند.
برای نمونه، روایت «جریان سیال ذهن» در دریای پهناور سارگاسو از ژان ریس، یا ساختار نامه‌نگاری در باید دربارۀ کوین حرف بزنیم از لیونل شریور، به خواننده اجازه می‌دهد احساسات و ذهن شخصیت‌ها را از نزدیک لمس کند.

جمع‌بندی

داستان ادبی دسته‌ای وسیع و متنوع است و تعریف دقیق و واحدی ندارد.
اما با این راهنما، می‌توانید آن را بهتر تشخیص دهید و از ظرافت‌هایش لذت ببرید.


منبع:
www.blog.reedsy.com